نوشتن مشکل

15 03 2010

درمانده بود .عاجز، به خودش لعنت فرستاد. کم مانده بود دچار جنون  شود. به دستگاه مقابلش فحش ناموس داد. » مادر به خطا «.

اما چاره چه بود؟ به خودش گفت : کار انجام شود بهتر است .

کاغذ را درون دستگاه گذاشت تا نوشتن را آغاز کند.

هفدهم از ماه دهم، عصر

ابرها در حال بارش بودند. برف همه جا را به رنگ خود درآورده بود.مهاجم موفق . سگ در دوردست پارس کرد. زن جوان با ژاکت قرمز، به تنها بودنش فکر کرد و امتداد فکرش به ناتوان شدن انسان ختم شد.  چرا مرتب بودن زمان را، نقض نکنم؟ چرا اول گذشته سپس حال و بعد از آن » بعد از حال » باشد؟

سپس به ناتوان بودن  انسانها در گفتن کامل آنچه  فکر کرده اند و ناتوان بودن در فهم کامل آنچه به گوششان برسد، فکر کرد.

به خودش گفت : از فهم مهمتر سلاح هست؟ اما فهم هم ناقص است. جهان تناقض ها. خنده اش گرفت.

دوست داشت هزاران بلا بر سر زن داستان فرود آورد اما نقص دستگاه مثل کوه ، بزرگ بود. به چند خط نوشته اش نگاه کرد و جهت ادامه کار کوشش کرد.

هفدهم ماه دهم ، شب

تداوم تنها بودن، زن جوان را آزار داد. نگاه به تختش او را متوجه گذر روزها کرد. همه با نقص و محدود بودن به مشکل برخورد کرده اند. اما چرا او با مشکل بزرگش رها شده ؟  شوق همبستر شدن با دوست تمام وجودش را گرفت. به زمان فکر کرد و با تمام وجود داد زد. » مادر به خطا «

کاغذ را از دستگاه درآورد و مقابلش گرفت . کم نوشته بود اما حرفش را زده بود. نگاهش از کنار کاغذ به حجم خاکستر توتون افتاد و گفت: ارزشش را داشت.

به اتاق خواب رفت. همسرش که در حال مطالعه بود را با بوسه متوجه خود کرد تا کتاب را کنار بگذارد.

گفت: بهتر است فردا تلفن بزنم دستگاه را درست کنند. بعد از گفتن حرفش به معاشقه پرداخت.

نقص دستگاه و دشوار بودن ادامه داستان، باعث شد او زن جوان را با مشکلش رها کند.

هرچند تمام تلاشش را کرد ،اما حرف آخر را نزد. » مادر به خطاها «

  

سمنان اسفند 88